نویسنده: ژاک رانسیر
ترجمه: مجید نظری
در این جا یکی از فیلسوفان اعجوبهی فرانسوی برداشتی چشمگیر و روشنگر از نسبت مفاهیم فرویدی و تفسیرهای روانکاوانه به قراری به دست میدهد که برآمده از معنای تازهتر از تازهی انقلاب استتیکی قرن نوزدهم است. در دیالوگی فلسفی با لیوتار، رانسیر حرفش این است که داعیهی میراث داران فروید مبنی بر غلبهی پاتوس بر لوگوس کجا و جان کلام فروید مبنی بر صیانت از همزیستی برابر و آمیزگاری این دو کجا. به عباتی پاتوس و لوگوس درمان تومان با هماند.
شوشانا فلمن
پیش فرض ذاتی این پروژه این است که سروکار ما با خود مفهوم استتیک است.استتیک را همچون عنوان علم یا رشتهای که به هنر می پردازد ، در نظر نمی گیریم. در نگرش من استتیک مختص به روش تفکری است که با توجه به اشیا هنری نضج گرفته است و آنها را به منزلهی مواد تفکر تلقی میکند. از این هم مبنایی تر ، استتیک عبارت است از رژیم خاص اندیشیدن در باب هنر و ایدهای از فکر، حسب اینکه اشیا هنری مواد تفکر هستند.
ژاک رانسیر – برگرفته از متن کتاب
معرفی کتاب ناخودآگاه استتیک در روزنامه شرق:
میراث فروید
ژاک رانسیر در کتاب ناخودآگاه استتیک بر آن است تا نسبت میان مفاهیم فرویدی و انقلاب استتیک قرن نوزدهم را مشخص کند. بخش وسیعی از این کتاب در واقع گفتوگویی انتقادی با لیوتار است. رانسیر برخلاف نظر لیوتار، میراث فروید را در مسیری معکوس پروژه فروید تحلیل میکند. میراث فروید حاکی از غلبه پاتوس بر لوگوس است. پاتوس در تلقی رانسیر، شکلی از تجربه حسی است که به سادگی در قلمرو بیان جایی پیدا نمیکند. در طرف مقابل، لوگوس عبارت از بیانهای برساختهای است که بر تجربههای حسی نظارت میکند. صورتبندی رانسیر از پاتوس و لوگوس از جنبههایی با طنین این دو مفهوم در متون فلسفی تفاوت میکند. اما انقلاب استتیک قرن نوزدهم به زعم رانسیر فرآیندی را رقم میزند که رانسیر از آن با تعبیر «توزیع حسی» نام میبرد. در کتاب ناخودآگاه استتیک، پیدایش روانکاوی پابهپای انقلاب استتیکی بازنگری میشود. سعی فروید -که چندان قرابتی با برداشت فرویدیها از ادبیات ندارد- فراهم آوردن زمینهای است تا پاتوس و لوگوس در همزیستی با هم به سربرند. حتی از این هم فراتر، شکلدادن به تصوری از روان که این دو را متصل و جداییناپذیر با یکدیگر پیش ببرد. رانسیر جلوه پاتوس در آثار فروید را مترادف با بیماری فرض میگیرد و در ادامه، درمان را معادلی برای لوگوس تحلیل میکند.
با این حال رانسیر به خوانش فرویدی و روانکاوانه از متون ادبی شدیدا مشکوک است. روانکاوی نمیتواند به شیوهای برای تحلیل آثار ادبی در بیاید، زیرا خود ماحصل نوعی بازی تفسیرگرانه و شکلی از بیوگرافینویسی قرن نوزدهمی است. از تبعات جنبی خوانش رانسیر از فروید یکی هم اینکه ناخودآگاه استتیک قابل انطباق با ناخودآگاه فرویدی نیست و البته ناخودآگاه استتیک گذشته از تقدم تاریخی نسبت به کار فروید متضمن کنشی سیاسی نیز هست که روانکاوی در بدو امر فاقد آن است.
رانسیر به سراغ یکی از کلیدیترین مفاهیم فروید یعنی عقده ادیپ میرود و آن را بیش از هر چیز مخلوق باستانگرایی رمانتیکهای آثار درام یونانی در نظر میگیرد. قبل فروید کلاسیکهای متاخر و رمانتیکها بودند که ادیپ را به موضوع خلق هنری خود مبدل کردند. کورنی یکی از اولینها در بازنگری و حتی دستکاری درام یونانی است. در نظر رانسیر بازگشت به ادیپ، حامل ایدهای بود که بعدها به یکی از اهرمهای انقلاب استتیکی شکل میدهد. ادیپ، حاکی از قدرت تفکری است که خود فکر نمیکند و در توازی با آن قدرت کلامی را نیز دربردارد که خود سخن نمیگوید. در زمینه چنین تحلیلی رانسیر یکی از مفاهیم کلیدی خود یعنی کلام صامت را مجددا تعریف میکند. اما فروید، با دستکاری مفاهیم انقلاب استتیکی به تلویح، سعی در سیاستزدایی از آنها دارد. کار به همینجا ختم نمیشود، رانسیر، فروید را به دو فروید قبل و بعد از جنگ جهانی اول تقسیم میکند و معتقد است تعارضها و گسستها میان آثار فروید در این دو دوره تاریخی محسوس و چشمگیر است. اتفاقا فروید در فاصله این دو دوره است که به سراغ ادبیات میرود و با ارایه تحلیلهایی از هوفمان، ایبسن و تنی چند از نویسندگان معاصر با خود راه را برای فراسوی اصل لذت باز میکند.
دیدگاهتان را بنویسید: