منم کلودیوس

منم کلودیوس
رابرت گریوز
ترجمهٔ فریدون مجلسی
رابرت گریوز، نویسندهٔ منم کلودیوس، استاد بزرگ تاریخ و ادبیات یونانی و لاتین، و از برترین ادیبان، شاعران و اسطوره شناسان بریتانیا و جهان در قرن بیستم است. تاکنون پنج کتاب بزرگ از آثار او، یعنی: منم کلودیوس، خدایگان کلودیوس، اسطورههای یونانی و لاتین، قیصر و کسری ] کُنت بلیزاریوس[، و عیسای پادشاه به فارسی ترجمه شده است.
منم کلودیوس ــ داستان سزارها، از یولیوس سزار تا سزار نرون ــ بدون تردید بزرگترین اثر گریوز است که در اروپا و آمریکا بیش از صدبار تجدید چاپ شده است. داستان کتاب بازتاب جنبههایی از دورانی بس جالب و عبرت انگیز در تاریخ تمدن بشر است. این دوره ــ همزمان با میلاد مسیح ــ از سویی فرازی در پیشرفتهای فلسفی، علمی، ادبی، هنری، صنعتی و بازرگانی به شمار میآید، و از سویی نشیبی از لحاظ انحطاط اخلاقی و بی اعتبار شدن ارزشها و حقوق و آزادیهای انسانی است. گریوز رمان تاریخی و مستند خودش را به صورت داستانی جذاب نوشته است که در ردیفی بالا در شمار صد کتاب برگزیده ادبیات انگلیسی در قرن بیستم قرار دارد!
نوشتههایی دربارهی «منم کلودیوس»
روزنامه اعتماد، شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲
به مناسبت تجدید چاپ و ویرایش جدید کتاب «خدایگان کلودیوس» اثر رابرت گریوز
ایران و روزگار سزارها
فریدون مجلسی
رابرت گریوز، ادیب، نویسنده، مورخ و زبانشناس نامدار، در کتاب منم کلودیوس، با توجه به آثار باقیمانده از کلودیوس سزار، ناپسری امپراتور سزار اکتاویوس اگوستوس، نخستین امپراتور روم، قلم را به او سپرده و اثر بزرگ و کلاسیک خود را به روایت سزارکلودیوس، پنجمین سزار از شش سزار نامدار و بدنام نوشته است. اثر بزرگی که برای فرهیختگان اروپایی بسیار جالب است زیرا بخش مهم و موثری از تاریخ مشترک آنان را تشکیل میدهد. اما برای ایرانیان نیز نباید خالی از لطف باشد زیرا علاوه بر آشنایی دست اول با تاریخ و وضعیت سیاسی و اجتماعی آن دوران حساس اروپا که همزمان است با میلاد مسیح و سربرآوردن سرداران اسطورهیی روم، مانند کراسوس، یولیوس سزار، پمپه و آنتونی، سزار تیبریوس، سزار کلیگولا، سزارنرون و البته سزار کاودیوس و نقش زنان نامدار و بدنامی چون لیویا، کلئوپاترا، مسالینا و اگریپینا، که زندگی هر یک را نویسندگان بزرگی همچون ویلیام شکسپیر در شاهکارهایشان جاودانه کردهاند، ارتباطات جالبی نیز با تاریخ ایران اشکانی پیدا میکند که تنها هماورد امپراتوری روم در آن دوران بود! و ما در اینجا از همین دیدگاه، یعنی ارتباط ایرانی، به آن دوران مینگریم.
ماجرای بزرگ روم به وسیله کراسوس رقم میخورد. اوست که همزمان با کلئوپاترا، آخرین فرعون بتلمیوسی و یونانی زیباروی مصر و آنتونی کنسول آینده و رقیب عشقی پمپه در حال بالیدن بود و آن همه داستانها و نمیدانیم این کراسوس همان سردار خشنی است که پس از قیام بردگان به رهبری اسپارتاکوس، آن قیام را در هم شکست، اسپارتاکوس و شش هزار برده شورشی را اسیر کرد و در کنار شاهراه سنگفرش رومی آپیان که رم را به جنوب ایتالیا وصل میکرد به چهار میخ چلیپا کشید و همچنان نگه داشت تا بپوسند و خوراک کرکسها شوند و باد و باران اجزایشان را فرو ریزد، باشد که موجب عبرت دیگران شود! هاوارد فاست ماجرای اسپارتاکوس را بازنگاری کرد، که ۶۰ سال پیش فیلم سینمایی مشهوری به اشتراک سر لارنس الویه در نقش کراسوس و کرک داگلاس در نقش اسپارتاکوس از آن تهیه شد و نیز همین کتاب منم کلودیوس رابرت گریوز را بنگاه بیبیسی بینالمللی به صورت سریال تلویزیونی هفت ساعتهیی به بازیگری همین سر لارنس اولیویه درآورد. همین کراسوس بود که در پیش از پایان کار اسپارتاکوس و زمانی که یکی از لژیونهایش در جنگ عقب نشست دستور داد یکی از وحشیانهترین و ظالمانه ترین مجازاتهای رومی به اجرا درآید که آن را دسیماسیون، یعنی اعدام یک از ۱۰ مینامیدند. یعنی لژیون را ردیف میکردند و از نقطهیی آنها را شمارش میکردند و نفرات دهم، بیستم، سیام، چهلم و پنجاهم و… را اعدام میکردند و کراسوس چنین کرد.
در واقع او یکی از نخستین متهمان نسل کشی در تاریخ مستند است! همین کراسوس ثروتمندترین مرد روم بود و ثروت او بود که سزار را برکشید اما آزمند بود. ایران مرکز تجارت و صنعت بود و با خزانهیی ثروتمند. خاطره اسکندر و نامداری او سرمشقی شده بود برای سرداران رومی که بخواهند آن ماجرا را تکرار کنند! و همین بود که کراسوس را واداشت از فرات بگذرد و برای تاراج رو به ایران نهد. در آن زمان فرات مرز ایران و روم بود و گذر از فرات به معنی جنگ! ارد اول (اشک سیزدهم) شاهنشاه ایران در پیامی شگفتزده از او پرسید که سرخود به ایران میتازد یا این کار با تصمیم آگاهانه دولت روم است که احتمالا نوعی پیمانشکنی رسمی تلقی میشد. هم او بود که گفت: «پاسخ تو را در سلوکیه [تیسفون] خواهم داد!» و این جمله معروف از ارد است که گفت: «اگر بر کف دستان خود مویی دیدی سلوکیه را نیز خواهی دید!»
و سر انجام هنگامی که اسپهبد سورنا با جنگ و گریز اشکانی وار، با سپاهی کوچک، ۱۰ هزار تیرانداز و سوار پارتی در برابر ۴۰ هزار لژیونر رومی، در کارهائه [یا حران بعدی در ترکیه کنونی] او را به دامی مرگبار کشاند و کمانداران ایرانی دمار از روزگار او برآوردند، اوکتاویوس اگوستوس، پسرخوانده و جانشین بعدی سزار و نخستین امپراتور روم نیز در همین جنگ فرماندهی یکی از لژیونهای رومی را بر عهده داشت که موفق شد بگریزد و با گریز خود مسیر تاریخ را دگرگون کرد و سردار کراسوس، پس از آنکه سر فرزندش، افسر سواره نظام روم را بر سر نیزه دید به همراه باقیمانده سپاهیان در هم شکستهاش تسلیم شد. اسپهبد سورنا نیز نسبت به آن سردار آزمند و اسکندر تجاوزگر، رحم و گذشتی روا نداشت. دستور داد جامی از زر مذاب به او بنوشانند و گفت «به دنبال زر آمدی؟ نوشت باد!»
در این نبرد عقاب درفش نشانه شرف و اقتدار ارتش روم به دست ایرانیان افتاد و آن را همراه با سر سردار دشمن به ارمنستان نزد ارد فرستادند. چون به شاه گزارش رسیده بود که عموزادهاش، پادشاه ارمنستان سر و سری با کراسوس داشته بود، برای خنثی کردن هر توطئهیی از جانب او به جای جنگ خودش دوستانه به اردشهر یا آرتاشات پایتخت ارمنستان رفته بود. هنگامی که آن غنایم به شهر رسید، شاه ارد در جشنی که به خاطر عروسی خواهرش با پاکر اشکانی، پسر اردواز یا به بیان ارمنی آرتاواز شرکت کرده بود. به مناسبت آن جشن داستانی از اورپید، نویسنده یونان باستان را به نمایش گذاشته بودند و هنرپیشه نامدار آن زمان یاسون (ژاسون) تراسی بازیگر اصلی بود. بنا بر منابع غربی وقتی یاسون در پشت صحنه از ماجرا باخبر شد برای شاد کردن غافلگیرانه شاه یا به قول امروزیها به عنوان سورپریز، با آن سر به میان صحنه آمد و دکلمه شعری از اورپید را چاشنی نمایش خود کرد و چنین خواند:
شگفتا! شکاری است!
این، ساقه پیچک نو بریده!
رهاورد ما، ارمغانی است از کوهساران!
و شاید این سرانجام و مصیبت مرگ فرزند انتقام بیدادی بود که او بر سپاهیان خودش و بر اسپارتاکوس و اسیرانش روا داشته بود. سپاهیانش هرگز به روم باز نگشتند هزاران نفر به مرو رفتند و گروهی به ارتش ایران پیوستند و به جنگهای شرقی و حتی به چین اعزام و ماندگار شدند و هنوز نشانهها و آثاری از آنان از چین تا آسیای میانه دیده میشود! این کراسوس، سرداری بدکار و بدنام بود. چه بر سر سورنا آمد؟ می گویند ارد بر او حسد ورزید و او بمرد!
اما حضور پادشاه اشکانی در تئاتر و اجرای نمایش اورپید به عنوان برنامه جشن عروسی پدیدهیی است نشانگر فرهنگ پیشرفته و مدرن اشکانی که گویی ما در این عرصه هنوز هم میلنگیم! و نمیدانم آن نمایشنامه آن روز چگونه توانست پروانه اجرا بگیرد! راستی اورپید چیست؟