
آشیانۀ گنجشک در سایهبان
(داستان مدرن کوبا)
کَلوِرت کِیسی، اُنِیلو خورخه کاردوسو، ویرجیلیو پینیِرا، اومبرتو آرِنال، آنتوان آروفات، آنا ماریا سیمو، روجِلیو لوپیس، گوئرمو کابرِرا آنفانته، لوییس آگوئرو، رِینالدو گونزالِز، آنا ماریا سیمو
گزینش: جِی. اِم. کوهِن
ترجمۀ یوسف نوریزاده
«رنگ کفشهای مرد گلفروش، خاموشی یک چراغ در پشت پنجرهای در پشت پنجرهای در دودستها، جزئیات کوچک، قطرات باران روی علف، بوی نمناکیِ خاک همه و همه توجه او را به خود جلب میکردند. به نظر میرسید از سرعت همهچیز در پیرامون او اندکی کاسته شده. چشمان براقش انتظار میکشید؛ آکنده از محبت و اشتیاق بود،؛ اما اینها همه فقط یک آن بود، نه بیشتر، و دوباره درخشندگی از همهچیز رخت بربست و همهچیز عادی شد.»
ـ از متن کتاب
«من همیشه خاطرات خودم رو دارم. به من میگه همۀ این چیزها رو فراموش کنم، اینکه اینها فقط اوقاتم رو تلخ میکنن، اما من نمیخوام که خاطراتم ازم گرفته بشه. بعضی وقتها که چشمهام رو میبندم، مثل یه روز روشن همهشون رو میبینم. بعضی وقتها صدای آقای چارلز رو درست مثل وقتهایی که کنارم ایستاده بود میشنوم.»
ـ از متن کتاب
«تنها بودم. نفس عمیقی کشیدم. آرام آرام در را هُل دادم. گیاه تنومند در تاریکی داشت میتپید. به آغوش او پناه بردم. پر از سیاهرگ و گرههای ریز بود. نفسش گرم بود. زنده بود. برای آنکه بهتر احساسش کنم، باید کفشهایم را درمیآوردم. اولین تماسِ یکی از ساقههای او با تنم یک تماس نرم و ملایم بود. خودم را وا دادم تا به مرکز رشد و نمو او کشانده شوم. ریشههایش دور قوزک پاهایم پیچیدند؛ کمکم برگهایش روی دستهایم را پوشاند. حالا همهجای گیاه داشت بهآرامی رشد میکرد تا دور گردنم را بپوشاند و به گوشها و چشمهایم وارد شود. من و او همنَفَس شده بودیم.»
ـ از متن کتاب
دیدگاهتان را بنویسید: