خودزنگینامهٔ نابهنگام
یوگنی یفتوشنکو
ترجمۀ یوسف نوریزاده
مادر! با اجازه تولد پسرتان را تبریک عرض میکنم.
خیلی دلتان برایش شور میزند. اینجا تشریف دارند.
بخورنمیری درمیآورد، در ازدواجش عقل به خرج نداد.
قد بلند، ترکهای است، صورتش را اصلاح نکرده است.
وای، چه چهرهی به غیظ نشستهی نازنینی!
با اجازه تبریک عرض میکنم
تولد دلشورهات را از شما به ارث بُرده
شیفتگیِ بهدور از دلسوزیاش به این روزگار را
و کلهشقی و دستپاچگی در باورش را
از شما رسیده باورش
به انقلاب
جوری بارش نیاوردید که پولوپلهای
یا اسمورسمی بههم بزند.
و جُربزهاش بیترسی است و بس.
باز کنید پنجرهی اتاقش را
راه دهید جیکجیکِ شاخبُن پربرگ را به درون
دفترچه و شیشهی جوهرش را بیاورید
لیوانی شیر بیاورید و ببینید که چه میکند!
یوگِنی یِفتوشنکو در سال ۱۹۳۳ از تبار میاننژادیِ اوکراینی، روسی، و تاتار در شهر کوچک و دورافتادهٔ سیبریاییِ زیما بهدنیا آمد. سالهای آغازین کودکیاش را در سیبری گذراند اما در مسکو فارغالتحصیل شد. وقتی که استالین در ۱۹۵۳ درگذشت او نوزدهساله بود. در بحران اخلاقیای که از پسِ افشاگری جنایات استالین از راه رسید، یِفتوشنکو، یک باورمندِ پرشور به ایدهآلهای اوایل انقلاب و نیاز به «احیاءِ خلوصشان»، به نقش علنی خود بهعنوان شاعرِ قشر جوان نایل شد؛ قشری که واکنششان حیرتانگیز بود. چاپهای صدهزار نسخهایِ او بیدرنگ به فروش میرفت؛ جمعیتِ چهاردههزار نفری برای شنیدن حرفهای او به استادیوم مسکو هجوم میآورد. شعر بحثبرانگیز او علیه یهودستیزی، «بابی یار» را شوستاکویچ به موسیقی درآورد.
بُرشی از کتاب:
خودزندگینامهٔ شاعر، شعر اوست. هرچیزِ دیگر فقط میتواند یک پانوشت باشد. شاعر فقط زمانی شاعر است که خواننده بتواند او را بهصورت یک کل ببیند گویی او را با تمام احساسات، افکار و اَعمالش در گودیِ دست خود نگه داشته است.
اگر شاعر تلاش کند خود را بین انسان و شاعر تقسیم کند، ناگزیر بهعنوان هنرمند دست به انتحار خواهد زد.
متاسفانه شعرای زیادی هستند که، بعد از آنکه دیگر زندگیشان از مسیر شعر و شاعری خارج میشود، به نوشتن ادامه میدهند؛ سعی میکنند خود را متفاوت با آنچه هستند جا بزنند.
اما بعد آنچه مینویسند فقط برای خودشان شعریت دارد.
شعر را نباید فریب داد.
شعر زن حسودیست که دروغ را نخواهد بخشید.
دیدگاهتان را بنویسید: