داستان زندگی خالق شازده کوچولو

داستان زندگی خالق شازده کوچولو
استیسی شیف
ترجمهٔ پرتو اشراق
آنتوان دو سنت اگزوپری از چهرههای شگفتانگیزی است که چون شهابی در ادب قرن بیستم درخشید و در لایههای خیال فرورفت. فروشدنش در ابهام، میان ادبدوستان تعابیر متفاوتی برانگیخت. میگفتند روحش چیزی جز پرتوی جمال معنوی نبود که تا آنسوی مرزهای خیال پیش رفت و استعدادش را تا درجهای به حساسیت نزدیک ساخت که زیانآور مینمود و او را به دامن بیماری آسمانی پرتاب کرد.
دیگران گفتند عشقش به رموز و سرچشمههای خیال آنقدر فوران داشت که از سویی به زیانش تمام شد و از سوی دیگر به شهرت انجامید؛ حرفهایی ازایندست فراوان بود. اما چیزی که هرگز گفته نشد، رازورمزی بزرگ بود چون گنج پنهان، که چندی به جستوجویش رفتند، اما نیافتند.
زمینهٔ ادب برایش وسیلهای بود تا به قلب زندگی راه یابد و آن را بیواسطه و بیدریغ در آغوش کشد. «خیر» را کمتر از «جمال» نمیخواست و «تقوا» را نهتنها محض پاکی، بلکه به سبب زیبایی هم دوست میداشتت.
درعینحال که نمونهٔ والای خیرخواهی و تقوا بود هیچ خودپسندی و مفاخرتی از این باب نشان نمیداد. اگر در جهان کهن ــ که استعداد آدمی درنهایت آزادی تربیت و تکامل مییافت ــ میزیست، شاید چون دموستن در خطابه مشهور میشد یا همچو پریکلس به کمال دست مییافت و چون سقراط به رغبت داروی مرگ مینوشید؛ اما تقدیر زیانکار و تیرهاش او را در حلقهٔ خطیره انداخت و کشتیاش در آبهای تیره افتاد.
در ادب انگشتکش سخنسرایان بود، میخواست قصه را آنطور که میپسندد به پایان برد. شازده کوچولو مبین این خلوص بود. دربارهٔ این نهاد انسانی از این بیش چیزی نمیتوان گفت؛ سراپا خلوص، سراپا کودکی، سراپا شوق و شور دریافتن انسان.