:::: منو ::::

انتشارات ناهید

معرفی کتاب های منتشر شده

برچسب پست ها / پویا رفویی

  • ژانویه 09 / 2022
  • ۰
رمان ، داستان کوتاه, رمان‌های ترجمه

به حرف نیامدم

طرح جلد کتاب به حرف نیامدم، نوشته‌ی بئاتریس براشر، ترجمه‌ی پویا رفویی

به حرف نیامدم

بئاتریس براشر

ترجمهٔ پویا رفویی


از متن کتاب به حرف نیامدم:

هیچ مجازاتی بی‌ملامت نیست. و من مجازات شده بودم. و نه به دست خدایانِ تقدیری مرموز، که به دست اهل سرزمینم، هموطنانم، معاصرانم.

گذشته از ملامت، نیز شفقتی را می‌خواندم که به‌مرورزمان شکل تحسین و احترام به خود می‌گرفت. من تاریخ را ساخته بودم، معطل نماندم تا خودش اتفاق بیفتد.

کلمه‌ها دروغ می‌گویند و به بخشی از زندگی بدل می‌شوند، این است که نباید به خودمان اجازه دهیم تا به آنچه از موسیقی دزدیده‌اند ما را حالی‌به‌حالی کنند: تسلیم‌شدن به متن خطرناک است ــ زیبا که می‌شوند همیشه محل شک است. ناگفته پیداست که ما برآنیم تا اقناع کنیم و شرح دهیم، و زیبایی مفید فایده واقع می‌شود، لیکن ازاین‌رو که آشفته‌بازار عَلَم می‌کنند، هلاک آورند.

  • ژانویه 09 / 2022
  • ۰
رمان ، داستان کوتاه, رمان‌های ترجمه

حلقه‌های زحل

حلقه‌های زحل

حلقه‌های زحل

و. گ. زیبالت

ترجمهٔ پویا رفویی


حالا که می‌نویسم، و دیگربار به تاریخمان می‌اندیشم که سیاهه‌ی بلندبالایی است از مصیبت و بس، از خاطرم چنین می‌گذرد که …

ـ از متن کتاب


آیا هنوز عظمت ادبی ممکن است؟ نظر به قهقرای بی‌امانِ شوقِ به ادبیات، و سلطۀ قرین با دَم‌سردی، چرب‌زبانی، و قساوت بی‌رحم مضامین داستانی متعارف، اکنون کارستان ادبیات شریف در چه نمود می‌یابد؟ یکی از معدود پاسخ‌های در اختیار مخاطبان، آثار زیبالت است.

ـ سوزان سانتاگ



کتاب بی‌نظیری است و زیبالت به‌قطع‌یقین از اعاظم نویسندگان اروپاست. موشکافی، شاعرانگی و طنینِ نثرش مایهٔ‌شگفتی است … زیباییِ تجلی‌کرده بر ساحت عادت را به اوج‌هایی می‌رساند که فقط در امثالِ پروست به‌سراغ می‌آید.

ـ جان موری


اثری است بس بدیع، توأمان باریک‌بین و شوریده … پاره‌ای خاطره، پاره‌ای داستان، پاره‌ای تأملاتی مکتوب، و درنهایت جستاری است محضِ به‌خاکِ‌سیاه‌نشستگان.

ـ آنتونی تواِیت

  • دسامبر 31 / 2019
  • ۰
رمان ، داستان کوتاه, رمان‌های ترجمه

از غم بال درآوردن

از غم بال درآوردن

از غم بال درآوردن

پتر هانتکه

ترجمه‌ی پویا رفویی


حقیقتش اینکه، ادبیات در نظرش صرفاً داستان‌هایی از گذشته بود، نه هرگز رؤیاهایی از آینده؛ در آن‌ها همه‌ی چیزهایی را پیدا می‌کرد که از دست داده بود و دیگر هیچ‌وقت جبران مافات نمی‌شد. در اوایل زندگی‌اش، از هر تصوری از آینده دست کشیده بود. ازاین‌رو دومین بهارش صرفاً در حکم تجلی رجعت تجربه‌ی ماقبل بود.
ادبیات یادش نداد تا به فکر خودش بیفتد، بلکه حالی‌اش کرد که خیلی دیر شده، از کجا که می‌شد برای خودش کسی باشد.

ـ از متن کتاب

  • ژانویه 21 / 2018
  • ۰
رمان ، داستان کوتاه, رمان‌های ترجمه

بیرق انگلیس

کتاب بیرق انگلیس، نوشته‌ی ایمره کرتیس، ترجمه‌ی پویا رفویی

بیرق انگلیس

ایمره کرتیس

ترجمۀ پویا رفویی

این پندار که جهان عبارت از وجود واقعیتی عینی، مستقل از ماست، حقیقتِ فلسفی بدیهی‌فرض‌شده‌ای بود. حال آنکه من، در صبح دل‌انگیزی در بهار ۱۹۵۵، ناگهان به این نتیجه رسیدم که فقط یک واقعیت وجود دارد و آن همانا خودم، زندگی‌ام، این عطیه‌ی سست‌بنیاد به مهلت نامحتومی بود به‌غنیمت‌رفته، تاراج‌برده‌ی نیروهای اجنبی، در محاصره، محدود، انگ‌خورده، داغ‌آجین؛ بر من بود تا از «تاریخ»، این مولَک مخوف، پس بگیرمش، چه از آنِ من و تنها از آنِ من بود و بر این نسق، من عهده‌دار آن بودم.

از خطابه‌ی نوبل ایمره کرتیس

از وقتی وسط خواندن رمانی جنایی، ناگهان خود را کاملاً به هویت جنایتکار احتمالی بی‌رغبت یافتم، دیگر رمان جنایی نمی‌خوانم؛ در این جهان ــ جهانی جنایت‌پیشه ــ گذشته از تحمیق‌شدن، و در عمل توهین‌دیدن، هیچ ضرورتی نمی‌دیدم تا خودم را به این دردسر بیندازم که جنایتکار چه کسی بود: همه جنایتکار بودند.

***

عاقبت، لحظه‌ی معهود زمانی فرارسید که من تف سربالای آن دفتر تحریریه شدم، و متعاقبش، تف سربالایی برای… برای همانی‌که جز خودم همه به آن جامعه می‌گفتند، مشروط بر اینکه جامعه‌ای در‌کار بود، یا به‌عبارتی اگر جامعه همینی بود که بود، در‌این‌صورت من تف سربالای همانی بودم که به‌جای جامعه جامی‌زدند، به‌جای گله‌ای که حالا مثل سگِ شلاق‌خورده‌ای می‌لایید، که حالا مثل کفتار گرسنه‌ای، یک‌بند از حرصِ قوت لایموتی هی زوزه می‌کشید، که اگر دستش به آن می‌رسید لت‌و‌پارش می‌کرد؛ دیرزمانی برای خودم تفی سربالا بودم، و کم‌‌و‌بیش برای زندگی نیز تفی سربالا شدم.

***

در پاتیلِ تاریخ کذا‌و‌کذای جهان، که ما همه در آن قُل می‌زنیم، قاشق چوبی اهریمن دوباره باز ته سوپِ آدم‌پزان را درآورده بود. من آنجا خود را به حال بی‌رمقی افسرده، در میتینگ‌هایی می‌بینم که تا دم صبح کش می‌آید، از جایی‌که سگ‌های دوزخ پارس می‌کنند، تازیانه‌ی نقد و نقد خویشتن بر پشتم می‌نشیند، و دمادم من هی فقط انتظار می‌کشم، انتظار آنکه تا کِی و کجا دری باز شود که از آن پرتم بفرمایند آنجا که برخی نِی انداختند.

  • آگوست 01 / 2017
  • ۰
رمان ، داستان کوتاه, رمان‌های ترجمه

ضربان (دم حیات)

 

کتاب ضربان (دم حیات) نوشته‌ی کلاریسی لیسپکتور ترجمه‌ی پویا رفویی

ضربان (دم حیات)

کلاریسی لیسپکتور

ترجمۀ پویا رفویی

چهار دهه پس از مرگ لیسپکتور، آثار او در آستانه‌ی قرنی تازه توجه مخاطبان جهانی ادبیات را برانگیخته است. در بین این آثار، ضربان جایگاه ویژه‌ای دارد. نویسنده در این رمان روایتی را خلق کرده است که تا زنده است به پایان نمی‌رسد، و درعین‌حال پس از مرگ او نیز همچنان ادامه می‌یابد. ناتمامی متن به دلیل مرگ ناگهانی یا ناگزیر نویسنده یا راوی نیست. لیسپکتور به‌عمد، روایت را طوری طراحی کرده است که پس از مرگ او نیز ادامه پیدا کند. طنز پیچیده و شگفت کتاب از همین امر ناشی می شود. روایت زندگی به زمانی بس طولانی‌تر از کل زندگی محتاج است.

متن پشت جلد کتاب:

اگر کافکا زن بود، اگر ریکله برزیلی یهودی‌تباری بود زادۀ اوکراین. اگر رمبو مادر بود، اگر به پنجاه‌سالگی رسیده بود. اگر هایدگر از آلمانی‌بودن دست کشیده، رمانس زمین را نوشته بود. من ازچه‌رو به این اسم ها متوسل شده‌ام؟ ازاین‌رو که طرحی از همجواری فراگستری رسم کنم. حدود همین حوالی، جایی است که لیسپکتور در آنجا می‌نویسد.

هلن سیکسو

از ادبیات به‌تنگ آمده‌ام: تنها سکوت تسکینم می‌دهد. اگر به نوشتن ادامه می‌دهم، به این خاطر است که در این جهان کار دیگری ندارم جز انتظار مرگ. جستجوی کلمه‌ای در تاریکی … بر آنم در گِل‌و لای غلت بزنم.

کلاریسی لیسپکتور

ادامه مطلب