
دوران تحقیر
آندره مالرو
ترجمهی سیروس ذکاء
کتاب «دوران تحقیر»، تغییری ناگهانی در نویسندگی «آندره مالرو» به شمار میرود، چون در ماه ژوئن ۱۹۳۴ اظهار کرده بود که مشغول نوشتن رمانی درباره نفت است که در ایران و باکو میگذرد، ولی در ماه اکتبر همان سال به «آندره ژید» می گوید که مشغول نوشتن رمانی درباره اردوگاههای کار اجباری در آلمان «نازی » است.
در واقع سال ۱۹۳۴ را باید نقطه عطفی در تکامل فکری «مالرو» دانست. رواج و پیشرفت مرام نازی در آلمان در این دوران «مالرو» را به همراهی در اقدامی همگانی علیه «نازیسم» واداشت. او که از سال ۱۹۳۲ به عضویت «انجمن نویسندگان و هنرمندان انقلابی» درآمده بود با شرکت در گردهمآییهایی پیدرپی، برای حمایت از کسانی که در آلمان، نه به خاطر مارکسیست بودن بلکه به خاطر اینکه به شأن و حیثیت انسانی ارج مینهادند، شکنجه و آزار میدیدند، بپا خاست …
آندره مالرو در سوم نوامبر ۱۹۰۱ در پاریس به دنیا آمد، تحصیلاتش را در مدرسه کوندورسه به پایان رساند و بعد وارد دانشکده زبانهای شرقی شد، که هرگز نتوانست درسش را در آنجا به اتمام برساند. آندره مالرو علاوه بر یک نویسنده، هم ماجراجو، باستانشناس، خلبان، روزنامهنگار و منتقد است و هم به عنوان یک فعال و مبارز سیاسی در جهان شناخته می شود.
در کتاب دوران تحقیر که در سال ۱۹۳۵ منتشر شد، عکس العمل و مواضع آندره مالرو نسبت به ظهور فاشیسم در اروپا را میتوان یافت. دوران تحقیر، اثری کاملاً سیاسی است درباره جوانی کمونیست به نام کاسل در آلمان که به دست عمال هیتلر دستگیر شده اما به سبب آنکه وی برای حزب سودمند است، شخصی دیگر خود را به نام او معرفی میکند و با فداکاری کاسل واقعی را آزاد میکند.
معرفی کتاب دوران تحقیر در روزنامه شرق:
روزنامه شرق شماره ۲۵۵۲، چهارشنبه ۱۸ فروردین: دشواری انسان بودن، پانیذ زرتابی
روزنامه شرق شماره ۲۵۵۸، چهارشنبه ۲۵ فروردین: با دیگران انسان بودن، شیما بهرهمند
روزنامه شرق شماره ۲۵۵۲، چهارشنبه ۱۸ فروردین:
دشواری انسان بودن، پانیذ زرتابی
دشواری انسانبودن
پانیذ زرتابی: رمان «دوران تحقیر» آندره مالرو را که بهتازگی با ترجمه سیروس ذکاء، مترجمِ نامآشنای آثار زولا منتشر شده است، بسیاری چرخشی ناگهانی در کارنامه کاری او میدانند. گویا مالرو در ژوئنِ سال ١٩٣۴ در حال نوشتن رمانی درباره نفت بوده و جالب اینکه ماجرای رمان در ایران و کوبا اتفاق افتاده است. اما در اکتبر همان سال مالرو به آندره ژید میگوید که رمانی در دست دارد که در اردوگاههای کار اجباری میگذرد و درواقع درباره آلمان نازی است. پس از رویکارآمدن هیتلر، مالرو به کمونیستها نزدیک شد و در نهضتهای ضدفاشیست فعالیت میکرد و از فرانسویان نیز دعوت کرد که به ارتش سرخ بپیوندند و علیه فاشیسم موضع بگیرند. سرانجام حاصل این دوران از زندگی مالرو رمان کوتاه «دوران تحقیر» است که نخستینبار در سال ١٩٣۵ چاپ شد و آن را صریحترین موضعگیری آندره مالرو نسبت به ظهور فاشیسم در اروپا میدانند. «دوران تحقیر» آنطور که مترجمش، سیروس ذکاء در مقدمه نوشته است، چندان رمان محسوب نمیشود. خودِ مالرو نیز در مقدمه کتاب، آن را داستان کوتاه خوانده است. داستان حول محور شخصیتی با نام «کاسنر» روایت میشود، یکی از اعضای مهم حزب کمونیست آلمان که نازیها مدتها در تعقیب او بودند و سرانجام او را در جریان اقدامی برای از بین بردن مدارک حزب به دام میاندازند. اما ماجرا همینجا تمام نمیشود. نازیها برای اثبات هویت واقعی کاسنر چندان مدرک معتبری در دست ندارند. داستان با ورود کاسنر به بازداشتگاه آغاز میشود. کاسنر شاهد صحنه بازجویی یکی از اعضای حزب است. «در همان لحظهای که کاسنر را به اتاق بازداشتگاه هُل دادند، یک زندانی داشت جواب سوالی را که از او شده بود تمام میکرد و صدایش در میان خش خش کاغذها و تق تق چکمه افراد پلیس گم میشد. کارمند هیتلری آن طرف میز که دک و پوزی مثل دیگران داشت، با چهرهای ذوذنقهایشکل و موهای از ته تراشیده بالای گوشها و کاکلی بور و شق و رق در بالای پیشانی گفت: بخش آموزشی حزب… از کی؟ – از ١٩٢۴…» و بعد مکالمه آن دو در چند جمله دیگر ادامه پیدا کرد. اما کاسنر بیش از هر چیز توجهش به صداها بود. صدای کسی که از او سوال میشد، آهسته و نامشخص بود انگار او نیست که جواب میدهد، بلکه شخص تحت اجباری است. صدای سوالکننده هم صدای کسی بود حواسپرت. سرانجام زندانی که صدوهشتاد روز یعنی شش ماه در «موآبیت»؛ جوخههای نازی به سر برده به سلول تازهاش فرستاده میشود تا بهگفته مرد نازی حافظهاش کاملا سر جایش برگردد. سوال و جواب مرد که تمام شد، کاسنر را به طرف میز هُل دادند. مرد نازی به او نگاهی کرد و بعد پروندهاش را درآورد، عکسی بیرون کشید و به نوبت نگاهش را به عکس و به چهره کاسنر میدوخت. کاسنر میدانست اگر شناخته شود کارش تمام است. اگر شناخته میشد با محکومیت یا بیمحکومیت کشته میشد و خود این را بیشتر از هر کس دیگری میدانست. کاسنر به خانه یکی از اعضای حزب میرود تا فهرست اسامی جاسازیشده در قاب ساعتی را بردارد. «وقتی کاسنر به منزل رسید، دو تا از اس.آ.ها را در راهرو دید…» کاسنر کمی ایستاد، سعی کرد سیگارش را روشن کند. از دو مرد نازی آتش خواست و بعد به راه خود ادامه داد. داخل خانه شد. در را بست. گنجه را باز کرد. ساعت را برداشت و فهرست اسامی را خورد. ساعت را سر جایش گذاشت و گنجه را بست و برگشت. طعم کاغذی که میجوید بدون درد هم نبود. سرآخر کاسنر دستگیر شده بود اما با برگههای جعلی هویت. از اینجا به بعدِ داستان، اوضاع کاسنر، آزار و شکنجه او در زندان اردوگاه ترسیم میشود و البته تخیلات و توهماتی که گرفتار آنهاست و او را تا مرز جنون و تباهی میکشاند و ارتباط او با زندانی همسایهاش که تنها با ضرباتی معنادار به دیوار برقرار میشود.
فصول هشتگانه کتاب آنطور که خودِ آندره مالرو در مقدمهاش نوشته است تأکیدی است بر آنچه مالرو «یک تراژدی به معنی باستانی کلمه میداند، یعنی انسان تنها در برابر سرنوشت و مبارزهاش با عناصر طبیعی و ستم و استبداد، که در عین حال افشای اعمال جنایتکارانه نازیهاست و در قالب همان مبارزهای قرار میگیرد که بعدها با استالینیسم بهکار خواهد بست.» ترجمه فارسی رمانِ «دوران تحقیر» یا بهگفته مالرو داستان کوتاه، یک پیشگفتار کوتاه دارد که مترجم آن نوشته است و مقدمهای به قلم خود مالرو. سیروس ذکاء که پیشتر آثاری چون «وسوسه غرب»، «سرنوشت بشر»، «آیینه اوهام» و اخیرا نیز «راه شاهی» را از آندره مالرو ترجمه کرده است و بهخوبی این نویسنده صاحب سبک را میشناسد، در پیشگفتار کوتاهِ دوران تحقیر از زمینه نوشته شدن این رمان مینویسد و شرحی از داستان آن ارائه میدهد. زمانِ انتشار این کتاب، بحثهای بسیاری بر سر آن به راه میافتد که گویا بخش عمدهای از آنها انتقادی است علیه تعریفی که مالرو در این داستان از حزب ناسیونال سوسیال آلمان به دست داده یا انتقاد از وضعیت حاکم بر اردوگاهها. امری که مالرو را به نوشتن متنی کوتاه وامیدارد، متنی که بهنوعی دفاعیه مالرو از واقعیتِ اثر است. «مقالاتی که در زمان انتشار این داستان کوتاه در مجله دربارهاش منتشر شد، مرا وامیدارند که در اینجا چند اندیشهای را بهصورتی مختصر و کوتاه یادآور شوم. کسانی که ارائه اسناد و مدارک را از طرف من ناکافی دانستهاند، بهتر است به مقررات رسمی اردوگاههای مرگ مراجعه کنند.» در ادامه مالرو تفسیری از دوران تحقیر به دست میدهد و دنیای اثری همچو داستان خود را، دنیای تراژدی میخواند، یعنی انسان، توده مردم، عناصر طبیعت و تقدیر. این دنیا به نظر مالرو در دو شخصیت خلاصه میشود: قهرمان و معنی زندگی او. تضادها و اختلافهای فردی که پیچیدگیهای رمان را به وجود میآورند، در این دنیا به چشم نمیخورند. و بعد مالرو از فلوبر نمونه میآورد که با آفریدن شخصیتهایی متضاد با ذوق و آرمان خود تا آنجا پیش میرفت که میتوانست بگوید: «همهشان را از یک گل میآفرینم و حق میداشت» و میرود سراغ شخصیت خودش در دوران تحقیر؛ کاسنر. «در نظر کاسنر همچون بسیاری از روشنفکران کمونیست، این مرام زایا بودن انسان را به او باز میگرداند. انسان دوره امپراتوری رُم، انسان مسیحی، سربازان ارتش آلمان، کارگر شوروی، مثل هر انسانی وابسته به مردمی است که اطرافش را فراگرفتهاند.» سرآخر مالرو نتیجه میگیرد که «انسان بودن دشوار است. اما نه دشوارتر از انسان شدن با تعمیق وابستگی و همبستگی خود با دیگران، بهجای تشدید تفاوتهای خود با آنها – راه نخست دستکم به اندازه راه دوم، تقویتکننده چیزی است که انسان با آن انسان است و از خود فراتر میرود، میآفریند، نوآوری میکند و خویشتن را درک میکند.
روزنامه شرق شماره ۲۵۵۸، چهارشنبه ۲۵ فروردین:
با دیگران انسان بودن، شیما بهرهمند
با دیگران انسان بودن
شیما بهرهمند: از یاد بردهایم که آندره مالرو نخستین کسی بود که در رمانهایش انسانی را خلق کرد که در کارِ آمدن بود، انسانِ مقاومت، انسانِ اتاقهای گاز و قربانی طلوع صبح,² مالرو در «دوران تحقیر» نیز بیش از آنکه به توصیف نازیها و رفتارشان دست بزند، به ساختِ وضعیت اردوگاهی پرداخته است. «آنچه در اینجا مطرح است اردوگاههای مرگ است.» داستان «دوران تحقیر» را صریحترین موضعگیری مالرو نسبت به ظهور فاشیسم در اروپا میدانند، اما نویسندۀ «انسانِ مقاومت» پا را از این فراتر میگذارد تا وضعیتی را تصویر کند که در آن اردوگاه دیگر یک فاکت تاریخی هولناکِ مربوط به گذشته نیست. از اینرو مالرو بیش از هرچیز چیستیِ اردوگاه را نشانه میرود و ساختاری را که اردوگاه در آن ممکن میشود. امر نادیدهماندهای که مالرو را به نوشتنِ مقالهای بر دوران تحقیر واداشت، متنی که نوعی دفاعیه مالرو از واقعیتِ اثر است. در زمان انتشار این داستان در مجله مقالاتی منتشر شد و بحثها و جدلهایی بهراه انداخت. وجه غالب آنها انتقادی بود مبنی بر اینکه اسناد و مدارک مالرو ناکافی بوده است. مالرو نیز در مقدمه خود که بعدها مقالهای بنیادی در تعریف وضعیت و ناممکنیهای ادبیات قرن بیستم شد، نخست منتقدان را به مقررات رسمی اردوگاههای مرگ ارجاع داد و بعد تعریفی از ادبیات بهدست داد. «خرد رماننویسانه» به ما یادآور میشود که ادبیات همچون فلسفه مبتنی بر ایده نیست، و پدیدهای است که در چینش دریافتهای حسی ممکن میشود. این میراث فلوبر است. از اینرو مالرو پیش از هرگونه مواجهه با مفهومِ ادبیات در دوران خودش سراغ میراث فلوبر میرود و از ناممکنی تلقی او در ادبیات معاصر پرده برمیدارد. او معتقد است مورد الگو مانند فلوبر بیش از دیگر رویکردها شبهه پیش میآورد. فلوبر معتقد بود رمان نباید در خدمت ارزشهای اخلاقی یا سیاسی قرار بگیرد، بلکه باید درخدمت ارزشهای هنری باشد. خودبنیاد باشد و با میدانهای نیروی خود حرکت کند. تا اینجای کار تقابلی در کار نیست. اما بحث به توزیع ادراکپذیریها از طریق «دموکراسیِ رادیکال سخن» یا همان ادبیت دموکراتیک میرسد. امری که فلوبر با توصیفات برابر در آثارش انجام میدهد. شخصیتهای فلوبر با اشیا در توصیف، سهمِ برابر دارند. برهمزدن نظام سلسلهمراتبی در آثار فلوبر از همین راه ممکن شده است. همان چیزی که رانسیر آن را «سنگشدن ادبی» میخواند: «کلامی که خطاب به هیچکس نبود، میل به معنابخشی را بیپاسخ میگذاشت و در عوض حقیقت اشیا را به همان نحو بیان میکرد که فسیلها یا خطوط صخرهها محمل تاریخ مکتوب خود میشدند. مفهوم ثانویه سنگشدن ادبی یعنی همین. جملات فلوبر مصداق سنگهای خاموش بودند.» اما مالرو معتقد است: «فلوبر با آفریدن شخصیتهایی متضاد با ذوق و آرمان خود، تا آنجا پیش میرفت که بگوید: همهشان را از یک گل میآفرینم و حق هم داشت.» مالرو با پسزدن این تلقی از ادبیات، دنیای آثارش را همسنخ با دنیای تراژدی باستانی میداند که آنجا دنیا در دو شخصیت خلاصه میشود: قهرمان و معنای زندگی او. اینجا دیگر از تضادها و اختلافات فردی که پیچیدگیهای رمان را بهوجود میآورند، خبری نیست. هم از اینروست که مالرو زیر بار برابریِ توصیف «کاسنر» – قهرمان دوران تحقیر، از اعضای مهم حزب کمونیست آلمان- با نازیها نمیرود. «اگر بنا بود من همان اهمیتی که برای کاسنر قائل شدهام برای نازیها قائل شوم، البته این کار را با درنظرگرفتن آرمان واقعی آنها یعنی ملیگراییشان انجام میدادم.» او این کار را انجام نداده است، نه بهخاطر اینکه به «جابهجاشدن ارزشهای حساسیت» یا همان توزیع ادراکات حسی و پدیدآوردن احساسهای تازه از گذرِ ادبیات، اعتقاد نداشته باشد. برعکس، مالرو معتقد است ارزش اثر هنری حاصل همآهنگی و وفاق موجود بین چیزی است که بیان میدارد با وسایلی که بهکار میگیرد، اما تأثیر اثر هنری یا ادبی از طریق نوعی جابهجاشدن ارزشهای حساسیت صورت میگیرد و شکی نیست که بدون احساس مبهم این ضرورت جابهجایی ارزشها، اصلا اثری خلق نمیشود. و بعد مالرو روی نقطهای مهم دست میگذارد: «سرگذشت حساسیتهای هنر در پنجاه سال اخیر در فرانسه، احتضار برادری مردانه بوده است.» در نظر مالرو اصل تساوی فلوبری، و این دریافت حسی در نیمقرن گذشته به انهدام یکی از مهمترین آرمانهای انقلاب فرانسه انجامید. انهدام اخوت در ازای چسبیدن به فردیتی که در پهنه قرن نوزدهم پراکنده بود و بیشتر از تعصبورزی در تفاوتها آمده بود تا از اراده معطوف به خلق انسان کامل. چیستی اردوگاه، در نسبت با همین تعصبها آشکار میشود. انسانِ اردوگاهی نه بهخاطر جرم و نه اعمال و افکار که بهخاطر تفاوتش با دیگران، یا صرفِ بدن داشتن چنین تقدیری پیدا میکند. اردوگاه، زندان نیست. تفاوتِ ما راستین نیست. قهرمانِ تراژدی معاصر، یکی از ما است، در جهان ما بهسر میبرد، اما از سر اتفاق در موقعیتی گرفتار شده است. همین. مالرو از زبانِ کاسنر به سخن درمیآید. «در نظر کاسنر همچون بسیاری از روشنفکران کمونیست، مرام زایابودن انسان را به او بازمیگرداند.» قهرمانِ معاصر انسانی است مثل هر انسان دیگر، وابسته به مردمی که اطرافش را فراگرفتهاند. و «اگر انسان ناوابسته به مردمی باشد که بعدا خواهند آمد، بیان اساسیاش نمیتواند قهرمانی باشد.» آنگاه مالرو از «دشواری انسانبودن» میگوید: از «انسانبودن»، از «انسان بودن با دیگران» و از آخری دفاع میکند. «از تعمیق همبستگی خود با دیگران، بهجای تشدید تفاوتها»، تا انسان از خود فراتر رود، خلق کند و خویشتن را درک کند.سویه انتقادی مقاله مالرو در ادبیات ما نیز کارایی بسیار دارد. ادبیات ما نیز در چند دهه اخیر با خطزدن ادبیاتِ ایدئولوژیک یا آرامانگرا، از بیان آزادانه دم میزند. اما چنانکه مالرو نشان میدهد بیانِ آزادانه همواره معادل آزادیِ بیان نخواهد بود. ادبیات ما در ازای آرمانگرایی به منطق بازار تن داد و بر تفاوتهای هویتی تأکید گذاشت. گزارههایی از ایندست که «همه حق روایت دارند»، جوانان، حاشیهنشینها، شهرستانیها، زنان، شهریها، روستاییها و اخیرا هم سی و چهل سالهها باید روایت کنند، نشان میدهد که ادبیات ما بیش از هر چیز مفهومی هویتی شده است. در توزیع مجدد بیانها، امر بیانناپذیر به قوت خود باقی میماند. از اینرو ناتوان از خلق «مردم» است، تقدیر زندگی انسان معاصر را جز در مواردی استثنایی تشخیص نمیدهد و تنها «انبوههای تنها» پرورده است.
١. دوران تحقیر، آندره مالرو، ترجمه سیروس ذکا، نشر ناهید
٢. از مقاله «آندره مالرو یا شرف انسانبودن» نوشته رومن گاری
دیدگاهتان را بنویسید: